حیران. شاعر محمود سیف
??حیران??
نه دین مانده خدایا نه ایمانی
نه ره برد به درونم صوت قرانی
ز کودکی تا به پیری صبح هر جمعه
دعای ندبه خوانده اما گرسنه نانی
کجا نوشت که حجاب است فروع دین
تا که شود زن و دختر به بند و زندانی
به دین ابراهیم خوک و هم شراب
حلال یکی و حرام هر مسلمانی
گروهی به جشن و شادی و لذت
گروهی همه سال در عزا و حرمانی
جماعتی به انتظار پرچم سیاه
شده سینه چاک سید خراسانی
بین کفر و دین مانده ام نمی دانم
ارث کدام بود تسبیح و مهر پیشانی
آن ببرد سر به حکم الله تا که
به سر کند شبی به عیش حورانی
آین بدهد سر که کشته شود تا
بگیرد او جامی شراب ز غلمانی
یکی کند سجده به قبله و کعبه
یکی تکان سر مدام به ارض کنعانی
این خدا چه خدایی پیروان با هم
به مصاف و جنگ در رجز خوانی
اگر خدا یگانه بود پس به یقین باید
حکمش به همه آفاق کند هم خوانی
یا که آدرس خدا اشتباه به ما دادند
یا که نفع کسانی است در فرا خوانی
این به محکمه دیگری کند محکوم
آن مهدوی خواند و دیگری سفیانی
کاش زمانه بزاید کوروشی دیگر
عدالتی آرد ز نوع رحمانی
کاش طلوع کند این بار ز مغرب نور
لری ز ماد و ز زاگرس ز نسل ایرانی
کند به سر در هر شهر راس دجالان
کشد انتقامی سخت به رسم ساسانی
سیف مانده تک و تنها به این وادی
نه راه پیش مانده و نه دور گردانی